.
خود را به صخره می زنم فردا که شاید
«ساحل » شوم آغوش دریا را که شاید
یک موج از چشم سیاهت در نگاهم
پیدا کند آغاز رویا را که شاید
من باشم و تو باشی و یک آسمان عشق
تو باشی و من باشم و فردا که شاید
باشد،نباشد ارزشی دیگر ندارد
وقتی که باشم یا تو باشی یا که شاید....
کلمات کلیدی:
دریای بی کران را دوست دارم چون همیشه در حال جنب و جوش و خروش است
پس دریای بیکران دل من باش و من ساحل تو چون قلب من برای تو می تپد و میخروشد.
ماهی به اب گفت : تو نمی تونی اشک های منو ببینی چون من تو ام اب جواب داد:اما من می تونم اشک های تو رو احساس کنم چون توی قلب منی.
ای کاش گل باغ بهارت بودم
اندر قفس عشق هزارت بودم
ای کاش به هر سو که نظر می کردی
من مردمک چشم سیاهت بودم.
عشق مردابی است که اگر خواسته یا نا خواسته در ان افتادی تا اخر عمر نمی تونی از ان بیرون بیایی چون هر چی بیشتر سعی کنی بیشتر درون مرداب فرو میری.
قلب ها دیگر جواب اشک چشمانمان را نمی دهند ولی چشم ها هنوز به خاطر قلب ها اشک می ریزند.
هر گاه دفتر خاطراتت را ورق زدی
هر گاه زیر پایت خش خش برگ ها را حس کردی
هر گاه در میان اسمان تک ستاره ای خاموش دیدی
زیر لب بگو یادت بخیر
سهم من از دوری تو چیزی جز دلتنگی به اندازه ی دریا ها نگاهی
تاریک همچون شب های بدون مهتاب و لحظه هایی که ثانیه به
ثانیه می گذرند نیست
پس ای دوست بشنو صدای دلتنگی مرا.
کلمات کلیدی:
مگر من به غیر تو می شناسم؟
مگر به منزلی جز تو راه می برم؟
مگر دل به معشوق دیگری می داده ام؟
مگر پیشانی بر خاک دیگری ساییده ام که امید به غیر تو داشته باشم
کلمات کلیدی:
یک قطره امید کافیست
تا از صدای تنهایی در این شهر بگذری
و پرنده باشی
مهربانی دست های توست
که غزل های سبز را
روی کاغذ هایت نقاشی می کند
تاریکی
هنوز فرصتی است برای نبودن
اما تو
پلک شبهایت را رو به روی مهتاب باز کن
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی: