در پنجم می 1802 میلادی ویکتور هوگو شاعر و نویسنده بزرگ و سرشناس فرانسوی به دنیا آمد. پدرش کنت هوگو ژنرال ارتش ناپلئون بود. خانواده هوگو در سال 1811 به اسپانیا رفتند ولی بعدها دوباره به پاریس بازگشتند و هوگو در این شهر تحصیلات مقدماتی را طی کرد.
او ابتدا شعر می سرود و همین اشعار هم شهرت فوق العاده ای در ابتدای کار به وی اعطا کرد. هوگو پیرو سبک تازه رمانتیسیسم بود و با آنکه پیش از او رمانتیسیسم در آثار دیگر نویسندگان نیز ظاهر شده بود چون ویکتور هوگو در ترویج این سبک پیشقدم شده بود و در این راه سعی وافری داشت او را به عنوان مبتکر رمانتیسیسم می شناسند. هوگو در سال 1841 میلادی علیرغم مخالفت بد خواهان به عضویت آکادمی فرانسه در آمد و در سال 1848 نیز نماینده مجلس این کشور شد. پس از انقلاب، ناپلئون سوم در سال 1851 میلادی با انجام کودتایی برخی از مخالفان را به تبعید فرستاد که ویکتور هوگو نیز در میان آنان بود. هوگو پس از پایان حکومت ناپلئون سوم در سپتامبر 1870 به فرانسه بازگشت. او آثار بسیاری در نظم و نثر از خود به جای نهاده است و بسیاری از فرانسویان هنوز نیز آثار او را می ستایند و آنها را به عنوان شاهکار های ادبی تلقی می کنند. وی به هنگام مرگ به عنوان بزرگترین قهرمان ملی قرن نوزدهم فرانسه نام گرفت. کرامول، آخرین روز یک محکوم، گوژپشت نتردام، کلود ولگرد، بینوایان، ناپلئون کوچک، تیره بختان، کارگران دریا، مردی که می خندد، تاریخ یک جنایت، رفتارها و گفتارها، نودوسه، عاقبت شیطان، مشهودات، در سفر، آلپ و پیرنه، فرانسه و بلژیک، سال های شوم، تامل ها، ارنانی، لوی روی ساموس، رنجبران دریا و... از مشهور ترین آثار اویند. بینوایان به عنوان مهمترین اثر او تاکنون دست مایه ساخت آثار سینمایی بسیاری از فیلمسازان قرار گرفته است. او سرانجام در روز جمعه 22 ماه مه 1885 در خانه خویش در کوچه ایلو در پاریس بدرود زندگانی گفت.
کلمات کلیدی:
گفتی نباید در خیالت ، راهی به جز پرواز باشد
یعنی که باید عاشق تو ، حتما غزل پرداز باشد
گفتی و خندیدی و رفتی ، من ماندم و شاعر نبودن
حافظ شدن کار بزرگی ست ، هر چند در شیراز باشد!
آخر چه بنویسم من از تو ، از چشم ها یا گونه هایت
باید چلیپا بود وقتی ، خط لبت ممتاز باشد
اصلا ردیف و وزن گم شد ، تو متضاد هر چه نظمی ...
این شعر مبهم باید امشب ، بین من و تو راز باشد
تا روسری افتاد از تو ، تفسیر شد هر واژه در من
دیوانگی کاری ندارد ، وقتی که زلفت باز باشد
ا
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
در اینجا ،
به جرم عاشقی . . .
چشمان عاشق را
با دستمال تیره قانون
می بندند
در اینجا ،
غمهای بیرون از شمار
ارزان ترین
کالای
بازار است
در اینجا ،
ـــ ما ـــ
و این انگاره که . . .
انگار خوشبختیم !!!
و . . . هیچ کس
به هیچ دیواری سر حسرت نمی کوبد ،
ـــ خود فریبی ـــ
زینتی ست پنهان
بر روز مره گی هامان
در اینجا ،
بس پدرها . . .
غرقه در زانو
. . . مادرها
غرق در اندوه
همه مصلوب
مصلوب ِ صلیب سازانِ
بالا دست
کلمات کلیدی:
سرزمین سبز
چشمه ی زندگی می جوشد درسوزو تب
بیرون میزند از ماسه های روز وشب
ونگاه من به ماهی های قرمز آرزوهایم
لاکپشت های به گل نشسته ی خواسته هایم
نیلوفران امید بر مرداب لحظه هایم...
قلاب در آب می اندازم
تا بیرون آورم آرزوهایم را
ماهی های قرمز به قلاب نمی رسند
چرا که در دورترینند
کسی در من می گوید:
"در ورای پنجره ی تو حقیقتی زیباتر است"
ونگاه من با حسرت به قفل پنجره ام...
پای در آب فرو می برم
آتش درونم لحظه...لحظه سردتر می شود
ومن به خواب هوشیاری خواهم رفت
در سرزمین سبزی که سهم من است...
سعید مطوری/شمع شبستان
از دفترتنهایی
کلمات کلیدی: